مقايسه اجمالي الميزان و البيان

پدیدآورنادعلی عاشوری تلوکی

تاریخ انتشار1388/12/13

منبع مقاله

share 1250 بازدید
مقايسه اجمالي الميزان و البيان

نادعلي عاشوري تلوكي

شايد با مشاهده‌ي عنوان فوق اين سؤال در ذهن خلجان كند كه مقايسه‌ي ميان الميزان كه يك دوره‌ي كامل تفسير قرآن است، با البيان كه پس از ذكر مقدماتي از علوم قرآن، در تفسير سوره‌ي حمد متوقف مانده، چگونه ميسّر است و چه معنايي دارد؟ در پاسخ بايد گفت: نگارنده ضمن آگاهي از اين امر، عنوان مذكور را از اين رو انتخاب كرده است كه در پرتوي آن بتواند به مقايسه‌ي اجمالي پاره‌اي از پژوهش‌هاي قرآني اين دو اثر ارزشمند بپردازد. بنابراين هدف اصلي از چنين مقايسه‌اي، قياسي همه جانبه نيست تا امكان‌پذير نبودن آن بديهي باشد، بلكه مراد، مقايسه‌ي دو ديدگاه در علوم قرآني است كه در اين دو تفسير ارزشمند آمده است.
پژوهش‌هاي علوم قرآني الميزان در سرتاسر مجلدات بيست‌گانه‌ي‌اين اثر گران‌سنگ، و به هنگام تفسير آيات آمده است؛ در حالي كه مباحث علوم قرآني البيان در همان جلد اوّل و به عنوان مقدمه‌ي تفسير مطرح شده است. بنابراين مي‌توان اين دو تفسير را از اين نظر با هم مقايسه كرد.
پيش از آغاز بحث، به عنوان مقدمه بايد گفت: اگر چه آن‌گونه كه خواست مؤلف فقيد البيان بود، ايشان موفق به تدريس و نگارش يك دوره‌ي كامل تفسير قرآن نشد، و فضاي حاكم بر محيط علمي آن سامان، امكان چنين اقدامي را از وي سلب كرد؛1 اما بي‌ترديد آنچه كه به عنوان مقدمه‌ي تفسير قرآن از ايشان برجاي مانده بيانگر ژرف‌انديشي، روشن‌بيني، قوت استدلال و توان بالاي آن فقيد سعيد در علوم مختلف قرآني و مسائل كلي مربوط به قرآن است.
از سوي ديگر در همان ايامي كه ايشان با توجه به مسؤوليت سنگين مرجعيت، آن هم در فضاي خفقان‌آور و رعب‌انگيز عراق، و فضاي نسبتاً نامساعد موجود در حوزه‌ي آن ديار كه نگارش تفسير را در شأن مرجع تقليد نمي‌ديد، در حوزه‌اي ديگر، بزرگ‌مرد وارسته‌ي ديگري اقدام به تدريس و تأليف اثر گران قدري در تفسير قرآن كرد كه به حق حلقه ي واسط ميان تبيان شيخ طوسي و مجمع‌البيان مرحوم طبرسي لقب گرفت؛ و به تعبير شهيد بزرگوار استاد مطهري، تفسيري نوشت كه:
يكي از بهترين تفاسيري است كه براي قرآن مجيد نوشته شده است… [حتي مي‌توان ادعا كرد] كه بهترين تفسير ي است كه در ميان شيعه و سني از صدر اسلام تا امروز نوشته شده است.2
آري، استاد علامه‌ي طباطبايي ـ‌كه ايشان نيز در نگارش تفسير همانند فلسفه با مخالفت‌ها و مشكلاتي مواجه بود ـ توفيق آن را يافت كه در حوزه‌ي مقدس قم، تأليف بسيار ارزشمندي در تفسير قرآن از خود به يادگار گذارد، كه با شيوه نوين و ابتكاري تفسير قرآن به قرآن ـ كه به تصريح خود آن را از بيانات نبوي(ص) و سخنان اهل بيت(ع)وام گرفت، اثري بس گران‌قدر به نام الميزان پديد آورد كه نه تنها در دنياي شيعه، بلكه در جهان تسنن نيز جايگاهي ويژه پيدا كرد. اگرچه اين دو تفسير در دو نقطه مختلف جغرافيايي به نگارش در‌آمدند، يكي در حوزه هزار ساله‌ي نجف اشرف و ديگري در عُش آل‌محمد(ص) يعني حوزه‌ي مقدس قم؛ اما صرف نظر از تقارن زماني كه در جاي خود قابل تأمل است، از بسياري جهات ديگر نيز شباهت‌هاي آشكار و غيرقابل انكاري با هم دارند كه از نظر بررسي تاريخ تفسير شيعه در قرن پانزدهم هجري نيز قابل بررسي جدي است.
اين‌كه از دو پايگاه علمي شيعه در دو منطقه مجزاي جغرافيايي، يك سبك خاص از تفسير قرآن، و يك نگرش ويژه به علوم قرآني، به جامعه مسلمان عرضه مي‌شود جاي تأمل و ژرفكاوي است.3 به خصوص از اين نظر كه اين ديدگاه خاص تا چه حد در محافل دانشگاهي و مجامع حوزوي تأثيرگذار بوده است و تقريباً تمامي پژوهش‌هاي قرآني معاصر را تحت‌الشعاع قرار داده است كه هنوز آثار و نتايج آن را در ميان قرآن‌پژوهان شيعه و انديشمندان مسلمان به وضوح مي‌توان مشاهده كرد. كم‌تر پژوهش قرآني ساليان اخير را مي‌توان نشان داد كه تحت تأثير مستقيم يا غير مستقيم انديشه‌هاي اين دو بزرگوار و تفاسير گران‌قدرشان نباشد.
بنابراين بررسي مقايسه‌اي ديدگاه‌هاي مطرح شده در اين دو تفسير ـ كه خود مجالي گسترده‌تر و در حد يك رساله‌ي فوق ليسانس يا بالاتر نياز دارد ـ علاوه بر روشن كردن ابعاد قرآني اين بزرگواران، از نظر بررسي‌هاي قرآني و تاريخ تفسير نيز مي‌تواند حايز اهميت فراوان باشد كه اميد است طلاب جوان و دانشجويان علاقه‌مند، بدان اهتمام ورزند. آن‌چه در اين فرصت عرضه خواهد شد مقايسه‌ي بسيار مختصري است در اين زمينه، و بيان نقاط مشترك و مباحث مشابه، و احياناً اشاره به اختلاف نظر در پاره‌اي موارد.
در آغاز، وجوه مشترك را به اجمال بر مي‌شمريم، و در پايان تنها به يك مورد روشن از موارد اختلاف نظر اشاره مي‌كنيم:

الف ـ عشق به قرآن

اگر فرض شود تخصص در هر يك از علوم به هيچ زمينه‌ي قبلي وميل و اشتياق ذاتي ارتباطي ندارد ـ كه صد البته نمي‌تواند بدون ارتباط هم باشد ـ در اين حقيقت نبايد كم‌ترين ترديد روا داشت كه روي آوردن به قرآن و تفسير، و اهتمام ويژه داشتن در فهم كلام خداوند، و سپس شرح و توضيح آن، جز با ارادتي ديرينه و علاقه‌اي ذاتي كه به دوران طفوليت برگردد ميسّر نخواهد بود. نبايد چنين پنداشت آنان كه در وادي تفسير قرآن گام نهادند، و اثر ماندگاري از خود به يادگار گذاشتند، در يك دوره‌اي از عمر و شايد از سر تفنّن به كار تفسير پرداختند و موفق هم شدند. اگر اين تصور در پاره‌اي موارد مصاديقي هم داشته باشد، به طور قطع درباره‌ي تفاسير موفق، ماندگار و تأثيرگذار مصداق پيدا نخواهد كرد.
بديهي است همان‌گونه كه از جامعه و محيط غيرمسلمان، كه از حقايق و معارف قرآن به دور است، نمي‌توان توقع داشت كه در زمينه‌ي معارف قرآني، آثاري بديع و جاودانه عرضه كند، در ميان مسلمانان نيز آنجا كه عشق به قرآن و شوق به فهم سخن خداوند به عنوان يك ارزش برجسته و شاخص در تعليم و تربيت فردي و اجتماعي و خانوادگي مطرح باشد، نتايج و ثمرات پرخير و بركت آن در صحنه‌ي جامعه به صورت آثار مكتوب و غير مكتوب هويدا خواهد شد. هر اندازه كه اين علاقه، ريشه در دوران طفوليت داشته باشد، نتايج آن در وقت ميوه دادن ژرف تر و پرثمرتر خواهد بود، البته نمي‌خواهيم بگوييم هر كس كه در كودكي با قرآن مأنوس باشد، به طور حتم و قطع در بزرگي بر همان اشتياق باقي خواهد ماند؛ اما اين را مي‌توان ادعا كرد آنان كه در بزرگي آثار ارزشمند قرآني از خود به يادگار گذاشتند مسلّماً از كودكي، عشق به قرآن و فهم دقايق آن را داشته‌اند. چنانكه از زبان مؤلف البيان در اين زمينه مي‌خوانيم:
من از دوران طفوليت به تلاوت قرآن اشتياق داشتم و براي به دست آوردن حقايق و مفاهيم آن، و در راه آشنايي با اهداف و مقاصدش سخت مي‌كوشيدم؛ و هر وقت يكي از رموز و اسرار قرآن را كشف مي‌نمودم و يا مشكلي از مشكلات آن را حل مي‌كردم، اين علاقه و اشتياق در من بيشتر و عميق‌تر مي‌گرديد.4
نتيجه‌ي اين عشق و علاقه‌ي دوران كودكي اين شد كه به تدريج به كتب تفسير مراجعه كرده آنها را عميقاً بررسي كنند و سرانجام تصميم به نگارش يك دوره‌ي كامل تفسير قرآن بگيرند. ايشان خود در اين‌باره مي‌نويسد:
همان عشق و علاقه سبب گرديد كه به كتب تفسير مراجعه كرده آنها را عميقاً بررسي كنم… و بر خود لازم دانستم كتابي در تفسير قرآن بنويسم كه نكات و مزاياي لازم تفسير را دارا باشد. و از خداوند بزرگ مسألت دارم كه مرا به اين آرمان عالي و مقدس نايل گرداند، و به اين آرزوي بزرگم جامه‌ي عمل بپوشاند.5
اگرچه با كمال تأسف اين آرمان عالي و مقدس هرگز جامه‌ي عمل به خود نپوشيد، ولي بايد خدا را شاكر بود كه در همين مقدمات برجاي مانده، پاره‌اي معارف و علوم قرآني نهفته است كه در جاي خود داراي ارزش و اعتبار فراوان است.
اما از آنجا كه مرحوم علامه طباطبايي هيچ تمايل نداشت كه درباره‌ي خود چيزي بگويد يا بنويسد؛ متأسفانه در اين زمينه، نكته قابل ذكري از آن روح بلند عرفاني و جان پاك روحاني برجاي نمانده است، جز اشارتي گذرا مبني بر اينكه از آغاز تحصيل، قرآن كريم، قبل از هر كتاب ديگري، يكي از مهم‌ترين اشتغالات تحصيلي ايشان بوده است.6 بنابراين بهتر آن است كه در اين‌باره از بيان يكي از شاگردان ايشان كمك بگيرم كه مي‌نويسد:
يكي از آنان [كه بهترين تفسير را نوشته و اين مسير را به آخر رسانده است] مرحوم استاد علامه سيد محمدحسين طباطبايـي قدس‌اللّه نفسه الزكيه است كه از ديرباز در خدمت قرآن كريم بوده و به اندازه‌ي خود با كلام الهي مأنوس شد و سخن خدا با گوشت و خون او آميخته شد. لذا در تمام رويدادهاي تلخ و شيرين با قرآن بود و از او الهام مي‌گرفت و حوادث واقعه در جهان علم را با استنباط از معارف عميق قرآن حل مي‌كرد.7
آري اين شوق و اشتياق ديرينه است كه وقتي به حوزه‌ي مقدس قم آمد و تدريس فقه و اصول را آغاز كرد، بلافاصله متوجه نياز جامعه‌ي اسلامي به قرآن و معارف عميق آن شد و علي‌رغم اينكه مي‌توانست با تدريس خارج فقه و اصول، زمينه‌ي مرجعيت خويش را فراهم سازد، مهم‌ترين وظيفه‌ي خود را تفسير قرآن و اشاعه‌ي فرهنگ قرآني تشخيص داد؛ و در اين زمينه با الطاف الهي توانست همه‌ي مشكلات را پشت سر گذاشته، يك دوره‌ي كامل تفسير قرآن بنويسد. يكي از شاگردان ايشان در اين‌باره مي‌نويسد:
در بدو ورود به قم، چون مجتهد بودند، درس خارج مي‌دادند، و فقه و اصول تدريس مي‌فرمودند. ولي بعداً براي اينكه نسبت به تدريس مسايل عقلي و تفسيري احساس ضرورت كردند، دست از تدريس فقه و اصول كشيدند و راه مرجعيت را كنار گذاشتند و به تدريس اين قبيل مسايل پراختند.8
در تأييد اين نكته مطلبي را از زبان شاگرد برجسته ايشان، استاد شهيد مرتضي مطهري نقل مي‌كنيم كه مي‌فرمايند:
يكي از فضلاي خودمان در حدود يك ماه پيش مشرف شده بود به عتبات، مي‌گفت: خدمت آيت‌اللّه خويي(سلمه‌اللّه تعالي) رسيدم، به ايشان گفتم چرا شما درس تفسيري كه سابقاً داشتيد ترك كرديد؟ (ايشان در هفت، هشت سال پيش درس تفسيري در نجف داشتند و قسمتي از آن چاپ شده) ايشان گفتند: موانع و مشكلاتي هست در درس تفسير. گفت من به ايشان گفتم: علاّمه طباطبايي در قم كه به اين كار ادامه دادند و بيشتر وقت خودشان را صرف اين كار كردند، چطور شد؟ ايشان گفتند: آقاي طباطبايي« تضحيه» كرده‌اند. يعني آقاي طباطبايي خودشان را قرباني كردند. از نظر شخصيّت اجتماعي ساقط شدند؛ و راست گفتند. (سخنراني استاد در سال 1341، ده گفتار/220)

ب ـ قرآن و تفسير

يكي از پرسش‌هاي اساسي و كليدي در فهم قرآن اين است كه آيا قرآن به تفسير نيازمند است يا خير؟ در صورت مثبت بودن پاسخ، آيا اين تفسير وظيفه‌ي معصومين(ع) است يا غير معصوم هم مي‌تواند به تفسير كلام خداوند بپردازد؟
ترديدي نيست كه عقيده به تفسيرناپذيري قرآن ديدگاهي انحرافي و كج‌انديشانه است كه به حوزه‌ي تفكر اخباري‌گري مربوط مي‌شود، و خوشبختانه اين ديدگاه به عنوان يك مكتب، منسوخ شد و از بين رفت. آنچه باقي مانده، عقيده به تفسيرپذيري قرآن است كه هم به وسيله‌ي معصومين‌(ع)انجام گرفته است، و هم سيره‌ي عملي مسلمانان د رطول تاريخ، گواه اين مدعاست كه غيرمعصوم هم مي‌تواند با مراعات قواعد تفسير و علوم مقدماتي مورد نياز، بدان اقدام كند. اما نبايد از اين حقيقت غافل شد كه تفسير غيرمعصوم، حتي در عالي‌ترين سطح هم، سخن بشري است كه هرگز نمي‌توان با جزميت و قاطعيت ادعا كرد كه مراد خداوند همين بوده است و بس. مرحوم خويي ضمن اينكه به تفسير، به عنوان يك علم مي‌نگرد و آن را براي فهم بيشتر و عميق‌تر قرآن ضروري مي‌داند، و خود نيز در مسير تفسير كلام الهي قدم بر مي‌دارد، فهم بشري را در برابر قرآن بسيار كوچك مي‌بيند كه به ناچار بايد با احتياط بيشتري به قرآن نگريسته شود. ايشان در اين زمينه مي‌نويسد:
اينجا بود كه در برابر يك مطلب حيرت‌آور و شگفت‌انگيزي قرار گرفتم. در برابر عظمت قرآن و فرستنده‌اش، تفسير و تفكر انسان را كوچك‌تر مشاهده نمودم. انسان را در برابر كبريايي و عظمت حق، هرچه هم خود را كوچك بشمارد، باز او را ناقص‌تر و كوچك‌تر از آن يافتم.
مقام قرآن در نظرم هرچه بزرگ و بزرگ‌تر، و اين كتاب‌ها و تفاسير در برابر آن كوچك و كوچك‌تر مي‌نمود … چگونه ممكن و متصوّر است كه يك موجود ناقص و محدودي همچون انسان بتواند بر موجود كاملي كه از طرف خداي نامتناهي و نامحدود، فرود آمده است احاطه پيدا كند و به همه‌ي نكات و دقايق آن دست يابد؟
ولي با اين حال، كوشش وزحمات اين علما ومفسران، شايسته‌ي هرگونه تقدير و سپاسگزاري بوده، و در اين فعاليت و جهاد علمي كاملاً مأجور خواهند بود؛ زيرا كتاب خدا پرتوي از نور خود را بر دل آنان افكنده، و دري از راهنمايي و هدايتش را به رويشان گشوده است؛ و نبايد از كسي، ولو به هر مرتبه‌اي از دانش و بينش كه برسد انتظار داشت كه معاني و مفاهيم قرآن را به طور كلي و همه جانبه درك نمايد. تنها اشكال و ايرادي كه بر اين مفسران متوجه مي‌گردد اين است كه آنان به پاره‌اي از مباحث و علوم قرآن پرداختند، و از قسمت اعظم آن، كه مي‌تواند عظمت و واقعيت قرآن را نشان دهد غفلت ورزيده‌اند.9
علامه‌ي طباطبايي هم ضمن تأكيد بر تفسيرپذيري قرآن، علم تفسير را از «قديمي‌ترين اشتغالات علمي»10 مسلمانان مي‌داند كه از عصر نزول قرآن شروع شد. به اعتقاد ايشان شخص پيامبر(ص) اوّل مفسر قرآن است كه پاره‌اي آيات را براي اصحابش تفسير فرمود.
آن مرحوم ـ‌كه با نگارش تفسير الميزان عملاً به پرسش آغاز بحث، پاسخ مثبت داد‌ـ درباره‌ي علت روي آوردن به تفسير مي‌نويسد:
وقتي به قم آمدم مطالعه‌اي در وضع تحصيلي حوزه كردم و يك فكري درباره‌ي نياز جامعه‌ي اسلامي. بين آن نياز و آنچه موجود بود چندان تناسبي نديدم. جامعه‌ي ما احتياج داشت كه به عنوان جامعه‌ي اسلامي، قرآن را درست بشناسد، و از گنجينه‌هاي علوم اين كتاب عظيم الهي بهره‌برداري كند. ولي در حوزه‌هاي علميه حتي يك درس رسمي تفسير قرآن وجود نداشت. جامعه‌ي ما براي اينكه بتواند عقايد خودش را در مقابل عقايد ديگران عرضه كند و از آنها دفاع نمايد، به قدرت استدلال عقلي احتياج داشت… [ولي] نه از فلسفه و معقول خبري بود و نه از تفسير قرآن و نه از ساير بخش‌هاي كتاب و سنت. بر خود لازم ديدم كه يك درس فلسفه، و يك درس قرآن و يك درس اخلاق در حوزه شروع كنم.11
با اين همه، ايشان در هيچ موردي، تفسير خويش را آخرين سخن در توضيح كلام الهي نمي‌داند؛ بلكه در پايان بيشترين مباحثي كه مطرح فرموده با آوردن عبارت «و اللّه اعلم» و مشابه آن، شأن كلام خداوند را فراتر از درك و فهم معمول انسانها مي‌داند؛ و بر اين نكته تأكيد مي‌ورزد كه مفسر هرچه بيشتر در اين بحر بي‌كران غواصي كند، اعماق ناشناخته‌تري برايش كشف مي‌شود.

ج ـ روش‌هاي تفسيري

يكي ديگر از پرسش‌هاي مهم در موضوع تفسير، شيوه‌ها و روش‌هاي مختلف تفسيري است. اين نكته اساسي و پايه‌ي بحث «تاريخ تفسير» را تشكيل مي‌دهد و بيشترين مباحث اين موضوع به آن اختصاص پيدا مي‌كند.
از زمان پيدايش تفسير، روش‌ها و مباني مختلفي براي فهم كلام الهي از سوي مفسران به كار گرفته شده است. اين روش‌ها در آغاز نقلي بوده است و هر اندازه كه از عصر رسالت دور مي‌شد، به مباني عقلي بيشتر تمايل پيدا مي‌كرد.

به اعتقاد مؤلف البيان:

بعضي از مفسران، قرآن را تنها از نظر قواعد ادبي و از ناحيه‌ي لفظ و اعراب تفسير نموده‌اند. بعضي ديگر قرآن را با ديد فلسفي مورد بررسي قرار داده‌اند؛ و گروه سومي نيز قرآن را با علوم جديد تفسير نمودند. و در عين حال همه‌ي اين مفسران چنين مي‌پندارند كه قرآن با همين ديد نازل گرديده است كه آنان مي‌بينند.12
مرحوم علامه‌ي طباطبايي اين بحث را با تفصيل بيشتري در الميزان پي گرفته است و در اين‌باره چنين مي‌فرمايد:
نخست بايد بگوييم تفسير كه به معناي بيان معاني آيات قرآني، و كشف مقاصد و مداليل آن است، از قديمي‌ترين اشتغالات علمي است كه دانشمندان اسلامي را به خود جلب و مشغول كرده است؛ و تاريخ اين نوع بحث كه نامش تفسير است از عصر نزول قرآن شروع شده، و اين معنا از آيه‌ي «كما أرسلنا فيكم رسولاً منكم يتلوا عليكم آياتنا و يزكيكم و يعلّمكم الكتاب و الحكمة» (بقره، 2/151) به خوبي استفاده مي‌شود. چون مي‌فرمايد: همان رسولي كه كتاب قرآن به او نازل شد، آن كتاب را به شما تعليم مي‌دهد.
طبقه‌ي اول از مفسران اسلام، جمعي از صحابه بودند (كه البته مراد ما از صحابه غير از علي(ع) و ائمه اهل بيت(ع) هستند؛ زيرا كه درباره‌ي ايشان سخني جداگانه داريم كه به زودي از نظر خواننده مي‌گذرد) مانند ابن عباس، عبدالله بن عمر، ابيّ‌بن كعب و غير ايشان كه دامن همت به كمر زده و دنبال اين كار را گرفتند.
آن روز بحث از قرآن از چارچوبه‌ي جهات ادبي آيات، شأن نزول آنها، مختصري استدلال به آيات براي توضيح آياتي ديگر و اندكي تفسير به روايات وارده از رسول‌‌خدا(ص) در باب قصص، و معارف مبدأ و معاد و امثال آن تجاوز نمي كرد.
در مفسّران طبقه‌ي دوم يعني تابعان، چون مجاهد، قتادة، ابن ابي ليلي، شعبي، سدي، و ديگران نيز كه در دو قرن اوّل هجرت بودند، جريان به همين منوال بود. ايشان هم چيزي به آنچه مفسران طبقه‌ي اول و صحابه، در طريقه‌ي تفسير سلوك كرده بودند، نيفزودند. تنها چيزي كه به آن اضافه كردند اين بود كه بيشتر از گذشتگان در تفسير خود روايت آوردند. (كه متأسفانه در بين آن روايات، احاديثي بود كه يهوديان جعل كرده، و در بين قصص و معارف مربوط به آغاز خلقت و چگونگي پيدايش خلقت آسمان‌ها و تكوين زمين، درياها، بهشت شداد، خطاهاي انبيا، تحريف قرآن و چيزهاي ديگري از اين قبيل دسيسه و داخل احاديث صحيح نمودند. هم‌اكنون در پاره‌اي روايات تفسيري و غير تفسيري، از آن قبيل روايات ديده مي‌شود.)
بعد از رسول خدا‌‌(ص) در عصر خلفا، فتوحات اسلامي شروع مي‌شود؛ و مسلمانان در بلاد فتح شده با فرقه‌هاي مختلف و امت‌هاي گوناگون و علماي اديان و مذاهب مختلف آشنا مي‌شوند. اين خلطه و آميزش سبب مي‌شود كه بحث‌هاي كلامي در بين مسلمانان شايع شود.
از سوي ديگر در اواخر سلطنت امويان و اوايل عباسيان، يعني در اواخر قرن اوّل هجرت، فلسفه‌ي يونان به زبان عربي ترجمه شد و در بين علماي اسلام انتشار يافت. همه جا مباحث عقلي وِرد زبان‌ها و نقل مجالس علما شد.
و از سوي سوم، مقارن با انتشار بحث‌هاي فلسفي، مطالب عرفاني و صوفي‌گري نيز در اسلام راه يافت و جمعي از مردم به آن تمايل نشان دادند، تا به جاي برهان و استدلال فقهي، حقايق و معارف ديني را از طريق مجاهده و رياضت‌هاي نفساني دريابند.
و از سوي چهارم، جمعي از مردم سطحي به همان تعبد صرف كه در صدر اسلام نسبت به دستورات رسول خدا(ص) داشتند باقي ماندند و بدون اينكه كاري به عقل و فكر خود داشته باشند، در فهم آيات قرآن به احاديث اكتفا كردند. در فهم معناي حديث هم هيچ‌گونه مداخله‌اي ننموده، به ظاهر آنها تعبد مي‌كردند. اگر هم احياناً بحثي از قرآن مطرح مي‌كردند تنها از جهات ادبي آن بود و بس.
اين چهار عامل باعث شد كه روش اهل علم در تفسير قرآن كريم مختلف شود. علاوه بر اين چهار عامل، عامل مهم ديگري كه در اين اختلاف، اثر به سزايي داشت، اختلاف مذاهب بود، كه آن‌چنان در ميان مسلمانان تفرقه افكنده بود كه ميان مذاهب اسلامي در هيچ جامعه‌اي كلمه واحدي نمانده بود جز دو كلمه‌ي «لا اله الا اللّه» و «محمّد رسول اللّه» وگرنه در تمامي مسايل اسلامي اختلاف پديد آمده بود.13
ايشان پس از اين توضيحات، به نقد تفصيلي روش‌هاي تفسيري مفسّران گذشته و معاصر پرداخته، از جمله چنين مي‌فرمايند:
اما آن عده كه به اصطلاح، محدث، يعني حديث‌شناس بودند در فهم معاني آيات به آنچه از صحابه و تابعين روايت شده بود اكتفا كردند. حالا صحابه در تفسير آيه چه گفته‌اند؟ و تابعان چه معنايي براي فلان آيه كرده‌اند؟ هرچه مي‌خواهد باشد. همين كه دليل، نامش روايت است، كافي است. اما مضمون روايت چيست؟ و فلان صحابه در آن روايت چه گفته؟ مطرح نيست. هرجا هم كه در تفسير آيه روايتي نرسيده بود توقف مي‌كردند… اين عده در روشي كه پيش گرفته‌اند به خطا رفته‌اند؛ براي اين‌كه با اين روش كه پيش گرفته‌اند، عقل و انديشه را از كار انداخته‌اند و در حقيقت گفته‌اند: ما حق نداريم در فهم آيات قرآني عقل و شعور خود را به كار بريم. تنها بايد ببينيم روايت از ابن عباس و يا فلان صحابه‌ي ديگر چه معنايي نقل كرده؟ حال آنكه اولاً قرآن كريم نه تنها عقل را از اعتبار نينداخته، بلكه معقول هم نيست كه آن را از اعتبار بيندازد. براي اينكه اعتبار قرآن و كلام خدا بودن آن (و حتي وجود خدا) به وسيله‌ي عقل براي ما ثابت مي‌شود. در ثاني قرآن كريم براي كلام صحابه و تابعين و امثال ايشان حجيتي اثبات نكرده و هيچ جا نفرموده: ايها الناس هر كس صحابي رسول خدا(ص) بود هر چه به شما گفت بپذيريد؛ چرا كه سخن صحابي او حجت است! و چطور ممكن است حجت كند با اينكه ميان كلمات اصحاب اختلاف‌هاي فاحش هست؟!… و اما متكلمان كه اقوال گوناگوني در مذهب داشتند، همين اختلاف مسلك وادارشان كرد كه در تفسير و فهم معاني آيات قرآني، اسير آراي مذهبي خود باشند؛ و آيات را طوري معنا كنند كه با آن آرا موافق باشد؛ و اگر آيه‌اي مخالف يكي از آن آرا بود تأويل كنند. آن هم طوري تأويل كنند كه باز مخالف ساير آراي مذهبي‌شان نباشد… نام اين قسم بحث تفسيري را تطبيق گذاشتن مناسب‌تر است، تا آن را تفسير بخوانيم. چون وقتي ذهن آدمي مشوب و پايبند نظريه‌هاي خاصي باشد، در حقيقت عينك رنگيني در چشم دارد كه قرآن را نيز به همان رنگ مي‌بيند و مي‌خواهد نظريه‌ي خود را بر قرآن تحميل كرده، قرآن را با آن تطبيق دهد. پس بايد آن را تطبيق ناميد نه تفسير….
اما فلاسفه، آنان نيز به همان دچار شدند كه متكلمان گرفتار شدند. وقتي به بحث در پيرامون قرآن پرداختند، سر از تطبيق و تأويل آيات مخالف با آراي مسلّم شان درآوردند… مشائيان وقتي به تحقيق در قرآن پرداختند، هرچه از آيات قرآن درباره‌ي حقايق ماوراي طبيعت و نيز دربار‌ي خلقت و حدوث آسمان‌ها و زمين و برزخ و معاد بود، همه را تأويل كردند. حتي باب تأويل را آن قدر توسعه دادند كه به تأويل آياتي كه با مسلّمات فلاسفه ناسازگار بود قناعت نكرده، آياتي را هم كه با فرضياتشان ناسازگار بود تأويل نمودند….
و اما دسته‌ي ديگر فلاسفه كه متصوفه هستند، به خاطر اشتغالاتشان به تفكر و سير در باطن خلقت و اعتنايشان به آيات انفسي، و بي‌توجهي‌شان به عالم ظاهر، و آيات آفاقي، به طور كلي باب تنزيل، يعني ظاهر قرآن را رها كرده، تنها به تأويل آن پرداختند….14
مرحوم خويي در اين زمينه برخلاف شيوه‌ي علامه‌ي طباطبايي ـ‌كه به تفصيل سخن گفته‌ـ به اجمال چنين مي‌گويد:
گروهي نيز تفسير مي‌نويسند ولي در كتابشان مباحث تفسيري كم‌تر به چشم مي‌خورد؛ و عده‌ي ديگر هم قرآن را با افكار خود، يا با افكار كساني كه گفتارشان از طرف خداوند امضا نگرديده، حجيت و مدركيت ندارد، تفسير نموده‌اند. ولي هيچ يك از اين تفسيرها خالي از اشكال و ايراد نمي‌باشد؛ زيرا آنچه بر مفسر لازم است اين است كه از آرا و عقايد شخصي خود صرف‌نظر كند، و تنها مفهوم آيات را بدون رنگ‌آميزي با محتويات مغزي و كشش رشته تخصصي خويش، در مد نظر بگيرد، و با اشاره و طبق فرمان و راهنمايي آن، قدم بردارد. به عبارت ساده تر آيات قرآن را به راهنمايي و دلالت ظاهر خود آيات معنا و تفسير كند، نه با آرا و عقايد شخصي و كشش‌هاي فكري و سليقه‌اي.15

هـ ـ تفسير قرآن به قرآن

از جمله موارد مشترك ميان البيان و الميزان، شيوه‌ي تفسيري مشابه مؤلفان بزرگوار اين دو تفسير گران‌قدر است. شيوه‌ي تفسيري كه به اعتقاد علامه، همان شيوه‌ي پيامبر(ص) و اهل بيت گرامش است،16يعني تفسير قرآن به قرآن.
يكي از شاگردان مرحوم خويي در مقدمه‌ي البيان درباره‌ي شيوه‌ي تفسيري ايشان مي‌نويسد:
نكته‌ي ديگري كه در اين كتاب قابل توجه مي‌باشد، اين است كه اين كتاب يك روش جالب و اصيل، و يك سير روشن و مستقيمي در تفسير قرآن اتخاذ كرده است كه آن روش، مفسران را از اكثر علوم و دانستني‌هاي مقدماتي بي‌نياز مي‌كند. زيرا اين قرآن است كه اشعه‌هاي نافذ خود را بر مزارع علوم و دانش‌ها، يعني به دل‌هاي افراد انسان مي‌فرستد، و هر گونه علوم و معارف را در آن پرورش مي‌دهد. اين علوم و معارف است كه به قرآن نيازمند و محتاج هستند، بدون اين‌كه قرآن بدانها نيازمند باشد.
مؤلف عالي‌قدر، اين روش اساسي را در مقدمه‌ي كتاب گوشزد نموده، و در تفسير سوره حمد ـ كه به عنوان نمونه در اين مجلد آمده است ـ از همان روش استفاده كرده است. اين روش همان تفسير قرآن با قرآن است كه مفهوم آيات قرآن را از آيات ديگر آن، و بلكه مفهوم هر كلمه‌ي قرآني از همان كلمه كه در آيات ديگر به كار رفته است، استفاده مي‌شود. مؤلف بزرگوار در اين روش اختصاصي، به ظواهر آيات قرآن و به دلايل عقلي و روايات قطعي و يا معتبر تكيه مي‌كند.17
ايشان خود درباره‌ي شيوه‌ي تفسيري‌شان مي‌نويسند:
ما معمولاً در تفسير يك آيه، از مفهوم آيه‌ي ديگر استفاده مي‌كنيم و خود قرآن را وسيله‌ي درك معاني قرآن قرار مي‌دهيم. و در فهم و درك قرآن از قرآن ياري و راهنمايي مي‌طلبيم و احاديث وارده را بر اين روش و بر اين درك خود، شاهد و مؤيد مي‌آوريم.18
در جايي ديگر در اين زمينه مي‌نويسد:
ما در اين تفسير به مباحث و موضوعاتي كه مربوط به معاني قرآن مي‌باشد، خواهيم پرداخت، و از مباحثي كه مربوط به الفاظ و اعراب قرآن و علوم ادبي آن است، صرف نظر خواهيم نمود؛ زيرا علما و مفسّران اين‌گونه مباحث را در كتاب‌هاي متعددي آورده‌اند كه به كتاب ديگري نيازي نيست. مانند شيخ طوسي در تبيان، طبرسي در مجمع‌البيان و زمخشري در كشّاف. و ما نيز تنها در صورت لزوم به بعضي از نكات ادبي كه مفسران از آن غفلت ورزيده‌اند، و يا به علّت اهميّت موضوع، و ارتباط خاصي كه با اصل بحث دارد خواهيم پرداخت.19
به اعتقاد ايشان مهم‌ترين وظيفه‌ي مفسر اين است كه:
آيات قرآن را به راهنمايي و دلالت ظاهر خود آيات معنا و تفسير كند، نه با آرا و عقايد شخصي، و كشش‌هاي فكري و سليقه‌اي.20
ايشان آنجا كه درباره‌ي منابع تفسير خويش سخن مي‌گويد چنين آورده است:
تكيه‌گاه و سند ما در اين تفسير، عبارت است از ظواهر آيات قرآن مجيد؛ محكمات و آيات صريح و روشن قرآن؛ رواياتي كه در اثر تواتر و كثرت نقل، صحت آنها ثابت گرديده است و….21
اما مرحوم علامه طباطبايي درباره‌ي شيوه‌ي تفسيري خود با تفصيل بيشتري به شرح و توضيح پرداخته، در نقد شيوه‌ي تفسيري محدثان از جمله مي‌نويسد:
خداي تعالي قرآن كريم خود را هدايت و نور و تبيان كل شيئ معرفي كرده، آن وقت چگونه ممكن است چيزي كه خودش نور است، به وسيله‌ي غير خودش، يعني قتاده و امثال او روشن شود؟! چطور تصور دارد چيزي كه هدايت است، خودش محتاج ابن عباس‌ها باشد تا او را هدايت كنند؟! و چگونه چيزي كه خودش بيان هر‌چيز است، محتاج سدي‌ها باشد تا آن را بيان كنند؟!22
و در جايي ديگر مي‌نويسد:
فهميدن حقايق قرآن و تشخيص مقاصد آن از راه ابحاث علمي دو جور است: يكي اينكه ما در مسأله‌اي كه قرآن متعرض آن است، بحثي علمي و يا فلسفي را آغاز كنيم و همچنان دنبال كنيم تا حق مطلب برايمان روشن و ثابت شود آن‌وقت بگوييم: آيه هم همين را مي‌گويد. اين روش هر چند كه مورد پسند بحث‌هاي علمي و نظري است، و لكن قرآن آن را نمي‌پسندد. دوم اينكه براي فهم آن مسأله، و تشخيص مقصود آن آيه، از نظاير آن آيه كمك گرفته، منظور از آيه‌ي مورد نظر را به دست آوريم (آن‌گاه اگر بگوييم علم هم همين را مي‌گويد عيبي ندارد.) اين روشي است كه مي‌توان آن را تفسير خواند. خود قرآن هم آن را مي‌پسندد؛ چون قرآن خود را تبيان كل شيء مي‌داند. آن وقت چگونه ممكن است كه بيان خودش نباشد؟ قرآن خود را هدايت مردم و بيّناتي از هدايت، و جدا سازنده‌ي حق از باطل معرفي نموده، مي‌فرمايد: «هدي للناس و بيّنات من الهدي و الفرقان» (بقره،2/185). آن وقت چطور ممكن است هدايت، بيّنه، فرقان و نورمردم در تمامي حوايج زندگي باشد، ولي در ضروري‌ترين حاجت‌شان كه فهم خود قرآن است، نه هدايت باشد، نه تبيان، نه فرقان و نه نور؟! قرآن به تمام افرادي كه در راه خدا مجاهدت مي‌كنند مژده داده كه ايشان را به راه‌هاي خود هدايت مي‌كند و فرموده: «والذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا»‌‌(عنكبوت، 29/69). آن‌وقت در مهم‌ترين جهادشان كه همانا فهم كلام پروردگارشان است، ايشان را هدايت نكند و به فرضيات علمي احاله كند؟ و چه جهادي اعظم از مجاهدت در فهم كتاب خدا، و چه سبيلي بهتر از سبيل قرآن، بشر را به سوي او هدايت مي‌كند؟… اين پيغمبر و اين امامان اهل بيت(ع)، طريقه‌شان در تعليم و تفسير قرآن كريم، به طوري كه از احاديث تفسيري آنان بر مي‌آيد، همين طريقه‌اي است كه ما بيان كرديم [يعني تفسير قرآن به قرآن]… و اين يگانه راه مستقيم و روش بي‌نقص است كه معلمين قرآن و هاديان آن، ائمه(ع) پيموده‌اند. ما نيز به ياري خداي سبحان روش تفسيري خود را به همين گونه قرار مي‌دهيم و از آيات قرآن در ضمن بياناتي بحث مي‌كنيم و به هيچ وجه بحثي نظري و فلسفي، و يا به فرضيه‌هاي علمي، يا مكاشفه‌هاي عرفاني تكيه نمي‌كنيم، و نيز در اين تفسير در جهات ادبي قرآن بيش از مقداري كه در فهم معنا از اسلوب عربي محتاج به آن هستيم، و تا آن نكته را بيان نكنيم از اسلوب عربي كلام، آن معنا را نمي‌فهميم، و مقدمه‌اي بديهي، و يا عملي كه فهم اشخاص در آن اختلاف ندارد، ذكر نمي‌كنيم.23

و ـ قرآن و سنّت

يكي ديگر از وجوه اشتراك دو تفسير مذكور اين است كه در هر دو سعي شده است قرآن در جايگاه شايسته خويش، يعني در مرتبه‌ي نخست قرار گيرد و سنت به عنوان شارح كتاب در مرتبه‌ي بعد از آن قرار گيرد. چنان‌كه مثلاً مرحوم خويي به هنگام برشمردن منابع تفسير خود ابتدا از ظواهر كتاب و محكمات آن ياد مي‌كند و بعداً از روايات صحيح و احاديث قطعي نام مي‌برد.24 ايشان همچنين با ذكر حديث ثقلين چنين نتيجه مي‌گيرند كه:
اهل بيت رسول گرامي اسلامي(ص) قرين و همدوش قرآن، و راهنمايان مردم به سوي آن، و آشناترين افراد به احكام قرآن مي‌باشند.25
آنان به حقيقت و عظمت قرآن از همه آشناترند. و آنان‌اند كه انسان را به ارزش و واقعيت قرآن رهبري مي‌كنند. آنان‌اند كه در فضيلت، قرين و همدوش قرآن، و در هدايت و رهبري سهيم و ياران آن هستند.26
پس چه بهتر كه مفسر در همه‌ي موارد به آنان مراجعه كند و از افكار و راهنمايي‌هاي سودمندشان روشني و الهام بگيرد.
با اين همه، هرگز بر اين اعتقاد نيست كه فهم قرآن تنها در پرتو روايات امكان‌پذير است. علاوه بر اينكه به صراحت بيان مي‌كند كه پاره‌اي احاديث ضعيف در زمينه‌هاي مختلف معارف قرآن راه پيدا كرده است كه مفسر بايد با هوشمندي تمام به نقد و رد اين احاديث بپردازد. مثلاً در ذيل عنوان «احاديث جعلي در فضيلت قرائت قرآن» مي‌نويسد:
در برابر اين همه احاديث صحيح و اصيل، يك مشت رواياتي نيز از راويان دروغ‌ساز در فضيلت قرائت قرآن نقل شده است. اين دروغ‌سازان، احاديثي را كه درباره‌ي قرآن وارد شده است كم پنداشته، از پيش خود حديث‌هاي ديگري نيز ساخته و بر آنها افزوده‌اند. احاديثي كه نه از طرف خداست، و نه رسول خدا(ص) از آنها اطلاع دارد. اين دروغ‌سازان عبارت‌اند از: ابوعصمت فرج بن ابي مريم مروزي، محمد‌‌بن عكاشه كرماني و احمدبن عبداللّه جويباري. اتفاقاً خود ابوعصمت به اين حقيقت اعتراف كرده است. آنجا كه از وي پرسيدند: چگونه توانستي درباره يك‌يك سوره‌هاي قرآن از عكرمه ـ كه با وي هم‌زمان نبودي ـ حديث نقل كني كه او نيز از ابن عباس گرفته باشد؟ در جواب گفت: چون ديدم مردم از قرآن اعراض نموده، به فقه ابوحنيفه و مغازي محمد بن اسحاق سرگرم شده‌اند، اين حديث‌ها را براي خدا از پيش خود ساخته، در اختيار مردم گذاشتم تا شايد كه مسلمانان را به خواندن قرآن وادار و تشويق نمايم….27
از آنچه در اين بحث اشاره شد دو نكته اساسي حاصل مي‌شود: نخست بهره‌گيري از سنت صحيح در فهم كلام خداوند در مرتبه‌ي بعد از قرآن. ديگري اكتفا نكردن به آنچه كه از صحابه يا تابعان در تفسير قرآن روايت شده.
هر چند مرحوم خويـي بر اين دو نكته در تفسير خود به اجمال اشاره كرده است؛ اما آنچه را كه علامه‌ي طباطبايي در جاي‌جاي الميزان بدان تأكيد كرده است به مراتب بيش از آن مقداري است كه در البيان آمده است.
در الميزان هم مانند البيان ضمن نقل حديث ثقلين به اين نتيجه‌گيري معقول و منطقي مي‌رسد كه احاديث معصومين(ع) پس از قرآن دومين منبع مهم و اساسي در فهم كتاب خداوند به شمار مي‌آيد.28 ايشان در زمينه‌ي شيوه‌ي تفسيري خويش مي‌فرمايند:
در اين تفسير ابتدا به شرح آيات قرآن با استفاده از ديگر آيات اقدام شده است سپس در هر چند آيه بعد از تمام شدن بحث‌ها و بيانات تفسيري، بحث‌هايي متفرق از روايات قرار داده‌ايم، و در آن به آن مقدار كه بر ايمان امكان داشت از روايات منقول از رسول خدا(ص) و ائمه اهل بيت سلام اللّه عليهم اجمعين، هم از طرق عامه و هم خاصه ايراد نموده‌ايم اما آن رواياتي كه از مفسران صحابه و تابعان چيزي نقل مي‌كند، در اين كتاب نقل نكرده‌ايم؛ براي اينكه صرف نظر از اينكه رواياتي است در هم و بر هم، كلام صحابه و تابعين [ذاتاً] حجيتي براي مسلمانان ندارد.29
در الميزان مباحث روايي با بحث‌هاي تفسيري خلط نشده است، بلكه به صورت پژوهش‌هاي مستقلي ـ همان‌گونه كه علامه به صراحت اشاره كرد ـ در پايان هر بحث از مباحث تفسيري قرار داده شد. در اين بحث‌ها ضمن بهره‌گيري از روايات، به ارزيابي و سنجش احاديث، و عرضه آن به قرآن هم توجه خاصّ شده است، به گونه‌اي كه بحث‌هاي روايي الميزان، خود يك دوره‌ي نسبتاً كامل حديث‌شناسي است. از آنجا كه پرداختن به همه‌ي آنچه را كه مرحوم علامه فرموده‌اند از حوصله‌ي اين مقال بيرون است، علاقه‌مندان را به كتاب «پژوهشي در علم‌الحديث» تأليف نگارنده ارجاع مي دهيم.

ز ـ اعجاز قرآن

هم البيان و هم الميزان به تفصيل به بحث اعجاز قرآن پرداختند و معجزه بودن قرآن و جهات اعجاز را از نظرگاه‌هاي مختلف بررسي كرده‌اند. مرحوم خويي از صفحه‌ي 57 تا صفحه‌ي 188 البيان را به بحث درباره‌ي اعجاز قرآن اختصاص داده است و به تعبير يكي از شاگردانش:
اين كتاب، موضوعات و مباحث مهمي را درباره‌ي قرآن مورد رسيدگي قرار مي دهد كه مهم‌ترين آنها اعجاز قرآن مي‌باشد. زيرا اعجاز قرآن دليل محكم و پشتوانه‌ي شكست‌ناپذير و نيرومند اسلام است كه نبوت، خاتميّت و رسالت جهاني پيامبر اسلام(ص)، حق بودن و جاوداني بودن آيين وي را ثابت و روشن نموده، سپري شدن دوران اديان و مذاهب ديگر، و تمام شدن نبوت پيامبران گذشته را آشكار و برملا مي‌سازد و همچنين به اشكالات و ايراداتي كه از طرف دشمنان اسلام به اسلام عزيز متوجه مي‌باشد پاسخ مي‌گويد. اين كتاب، اعجاز قرآن را از جنبه‌هاي مختلف علمي قرآن بيشتر مورد بحث و گفت و گو قرار مي‌دهد تا جنبه‌هاي ديگر آن؛ زيرا معارف و علوم قرآن، احكام و قوانين آن، حقايق و نكات علمي، اسرار و رموزي از جهان آفرينش كه در قرآن است، عظمت و موقعيت قرآن را بيش از اسلوب ادبي، فصاحت و بلاغت اعجاب‌انگيز قرآن نشان مي‌دهد.30
در الميزان هم ذيل آيه‌ي 23 سوره‌ي بقره مرحوم علامه‌ي طباطبايي به تفصيل، به بحث و بررسي پيرامون معجزه بودن قرآن پرداخته است. ايشان در آغاز اين بحث مي‌نويسند:
قرآن كريم در آيه‌ي مورد بحث، و آياتي كه نقل كرديم، ادعا كرده است بر اينكه آيت و معجزه است؛ و استدلال كرده به اينكه اگر قبول نداريد مانند يك سوره از آن را بياوريد. اين دعوي قرآن به حسب حقيقت به دو دعوي منحل مي‌شود. يكي اينكه به طور كلي معجزه و خارق عادت وجود دارد؛ و دوم اينكه قرآن يكي از مصاديق آن است. معلوم است كه اگر دعوي دوم ثابت شود، دعوي اوّلي هم ثابت شده، و به همين جهت قرآن كريم هم در مقام اثبات دعوي اوّلي برنيامده و تنها اكتفا به اثبات دعوي دوم كرده است، و اينكه خودش معجزه است و بر دعوي خود استدلال كرده به مسأله‌ي تحدّي و تعجيز؛ و وقتي بشر نتوانست نظير آن را بياورد هر دو نتيجه را گرفت.31

ح ـ تحريف‌ناپذيري قرآن

از ديگر وجوه مشترك ميان البيان و الميزان، اعتقاد جزمي و قطعي به تحريف‌ناپذيري قرآن كريم است. اگر چه گروهي از اهل سنت سعي كرده‌اند كه قول به تحريف را به شيعه نسبت دهند؛ ولي اجماع علماي اماميه، عقيده به تحريف‌ناپذيري قرآن است و نظر گروهي‌‌از حشويه يا برخي از محدثان، به هيچ وجه قابل اعتنا نيست. مرحوم خويي از صفحه‌ي‌275 تا صفحه‌ي332 كتاب خود متعرض اين بحث شده و به شكلي مستدل و منطقي تحريف‌ناپذير بودن قرآن را به اثبات رسانيده است. به اعتقاد ايشان تاريخ جمع قرآن كريم آن‌گونه روشن و دقيق است كه نه از ناحيه دشمنان و مخالفان امكان تحريف قرآن وجود داشته است و نه از سوي خلفا و حاكمان انگيزه‌اي براي اين كار مترتب بوده است. ايشان در بحث «عقيده مسلمانان در تحريف قرآن» مي‌نويسند:
معروف و مشهور ميان تمام مسلمانان اين است كه تحريف به معناي اخير ـ‌يعني كم شدن و افتادن قسمتي از آيات‌ـ در قرآن واقع نگرديده، و قرآني كه فعلاً در دست ما است مجموع همان قرآني است كه بر پيامبر(ص) نازل شده است.32
آن‌گاه به نقل سخنان بزرگان شيعه، از شيخ صدوق گرفته تا قاضي نوراللّه شوشتري، مي‌پردازد كه همگي بر اين عقيده‌اند كه قرآن تحريف نشده است. سپس مي‌افزايد:
مي‌توان گفت كه: تمام دانشمندان و علماي شيعه كه درباره‌ي امامت كتابي تأليف كرده‌اند، همان نظريه و عقيده‌ي به عدم تحريف را داشته‌اند… و خلاصه اينكه نظريه مشهور در ميان دانشمندان و محققان شيعه همان نظريه‌ي عدم تحريف است، بلكه اين نظريه مورد اتفاق در ميان آنان مي‌باشد.33
علامه طباطبايي نيز اين بحث را به گونه‌ي مفصل و مستوفي در تفسير آيه‌ي نهم سوره‌ي حجر بررسي كرده و مصونيت قرآن از تحريف را به هر شكل ممكن منتفي مي‌داند و مي‌نويسد:
پس آيه‌ي شريفه دلالت بر مصونيت قرآن از تحريف نيز مي‌كند؛ چه تحريف به معناي دست برد در آن به زياد كردن، و چه به كم كردن، و چه به جابجا نمودن. چون [قرآن] ذكر خداست، و همان‌طور كه خود خداي تعالي الي‌الأبد هست، ذكرش نيز هست.34
آن‌گاه ذيل عنوان «گفتاري در چند فصل در مصونيت قرآن از تحريف»، مفصلاً به بحث و بررسي درباره‌ي اين موضوع مي‌پردازد. ايشان نيز همانند مرحوم آيت اللّه‌العظمي خويي35عقيده به تحريف را به «عده‌اي از محدثان شيعه و حشويه و جماعتي از محدثان اهل سنت»36 نسبت مي‌دهد كه به قول و گفتار آنان هيچ اعتنايي نيست و نظر صحيح و منطقي كه با دلايل متعدد اثبات مي‌شود و علماي فريقين بر آن اتفاق نظر دارندعقيده به تحريف‌ناپذيري قرآن است.

ط ـ مسأله‌ي نسخ

از نكات جالب مشابهت و هماهنگي الميزان و البيان، عقيده‌ي مؤلفان بزرگوار هر دو تفسير به نسخِ شماري اندك از آيات قرآن است. اين محدوديت آيات منسوخ در نظر مرحوم خويي تا آن اندازه اندك است كه حتي به تعداد انگشتان يك دست هم نمي‌رسد. به اعتقاد ايشان در اصل وقوع نسخ نبايد ترديد داشت:
در ميان مسلمانان در مورد وقوع نسخ اختلافي نيست؛ زيرا بيشتر احكام شرايع و اديان گذشته با احكام دين مقدس اسلام نسخ گرديده است. و همچنين در خود دين اسلام نيز قسمتي از احكام نسخ شده و به جاي آنها احكام ديگري وضع گرديده است. مثلاً قرآن كريم به نسخ شدن حكم نخستين قبله كه پيامبر(ص) و مسلمانان قبلاً به سوي آن نماز مي‌خواندند، تصريح مي‌كند؛ و نسخ در اين‌گونه موارد، مورد قبول تمام مسلمانان مي‌باشد.37
آنچه به شدت مورد انكار ايشان قرار‌گرفته است اعتقاد به نسخ شمار زيادي از آيات قرآن است كه موجب مي‌شود بخش زيادي از آيات قرآن به صورت تعطيل درآيد. در آغاز بحث نسخ كه تقريباً نيمي از جلد دوم را شامل مي‌شود چنين آمده است:
در كتب تفسير و غير تفسير، بسيار معمول و متعارف است و مي‌نويسند كه قسمتي از آيات قرآن نسخ گرديده است و ابوبكر نحاس در كتاب خود «الناسخ والمنسوخ» تعداد اين‌گونه آيات را به صد‌و‌سي و‌هشت رسانيده است.
ما اين فصل را در اين كتاب باز مي‌كنيم و مسأله‌ي نسخ و آيات به اصطلاح نسخ شده را مورد بحث و بررسي قرار مي‌دهيم تا شايد ثابت و روشن شود كه هيچ يك از آن آيات نسخ نگرديده است، كجا رسد كه نسخ به همه‌ي آنها راه يابد. اين فصل، قسمت معظم و مهمي از آيات قرآن را كه به صورت تعطيل در آمده است از صورت تعطيلي در مي‌آورد، و اين ثروت عظيم را به نفع مسلمانان به جريان مي‌اندازد تا شايد خدمتي به پيشگاه قرآن گردد.
ما در اينجا از مجموع آيات به اصطلاح نسخ شده تنها به سي و شش آيه اكتفا مي‌كنيم. زيرا اين آيات سي و ششگانه بيش از آيات ديگر به بحث و بررسي نيازمند است. اگر توانستيم عدم نسخ را در اين آيات ثابت و روشن كنيم، وضع آيات ديگر، به خودي خود روشن خواهد گرديد.38
آن‌گاه به تفصيل، به بررسي آيات مذكور مي‌پردازد، و جوانب مختلف مباحث مطرح شده را با دقت و موشكافي عميق تجزيه و تحليل مي‌كند. همان‌گونه كه اشاره شد تنها دو‌سه مورد از آيات منسوخ را قبول دارند.
علامه‌ي طباطبايي هم در اين زمينه با مؤلف فقيد البيان هم عقيده است. به اعتقاد ايشان «درقرآن كريم ناسخ و منسوخ هست»39 و «در وجود نسخ بين خود آيات قرآن نمي‌توان شك كرد.»40
اما علي‌رغم پذيرش اصل وقوع نسخ از سوي علامه، مبالغه در آيات منسوخ را هرگز نمي‌پذيرد و از ميان حدود پنجاه آيه‌اي كه متعرض بحث نسخ در آنها شده، تنها شش آيه را در زمره‌ي منسوخ‌ها به حساب مي‌آورد، و درباقي موارد، همانند البيان پس از بحث و بررسي دقيق، عدم نسخ آيات را اثبات مي‌كند. به عنوان نمونه به يك مورد اشاره مي‌كنيم:
در بحث روايي ذيل آيه‌ي284 سوره‌ي بقره: «لله ما في السموات و ما في الارض و ان تبدوا ما في أنفسكم أو تخفوه يحاسبكم به اللّه»، روايتي از صحيح مسلم به نقل از ابوهريره آورده است كه اين آيه به آيه‌ي 286 همين سوره «لا يكلف اللّه نفساً إلا وسعها» نسخ گرديده است. آن‌گاه مي‌نويسد: سيوطي نيز در «الدر المنثور» اين روايت را از ابوهريره و ابن عباس نقل كرده است و ديگران از ابن مسعود و عايشه روايت كرده‌اند، اما به دلايل ذيل پذيرش نسخ آيه غير قابل قبول است: اولاً خلاف ظاهر آيه است؛ ثانياً مشتمل بر جواز تكليف ما لايطاق است كه عقل در بطلان آن ترديدي ندارد؛ ثالثاً آيه‌ي «لايكلف‌اللّه نفساً الا وسعها» به هيچ وجه زمينه‌ي ناسخ بودن را ندارد؛ رابعاً آيه‌ي دوم هيچ نظري به خطورات نفساني كه در آيه‌ي اوّل آمده، ندارد. و اگر ناسخ بود حداقل بايد اشاره‌اي به مورد نسخ در خود داشته باشد؛ خامساً اين روايت با يك سلسله روايات ديگري كه نسخ در آيه را مردود اعلام كرده است در تعارض است و در نتيجه از اعتبار ساقط مي‌شود.41

ي ـ حجيت ظواهر قرآن

يكي ديگر از مباحث مورد اتفاق ميان دو تفسير مذكور، بحث حجيت ظواهر كلام خداوند است. مرحوم خويي در البيان در اين‌باره مي‌فرمايد:
قرآن كتابي است كه ظاهر آن ساده و براي عموم مردمي كه با زبان عربي آشنايي دارند، قابل فهم و قابل درك است، و آنچه كه مانند گفت‌و گوهاي معمولي و عرفي از ظاهر قرآن فهميده مي‌شود معمولاً هدف و منظور پروردگار بوده و قابل عمل و اعتماد مي‌باشد. و در موقع احتجاج و استدلال و به دست آوردن احكام و وظايف اخلاقي و امثال آن مي‌توان مستقلاً به همان معاني كه از ظاهر آيات قرآن استفاده مي‌شود تكيه كرد و آن را مورد عمل، و يا دليل و مدرك قرار داد.مدرك قرار دادن معناي ظاهري قرآن را «حجيت ظواهر قرآن» مي نامند.
اين است كه مي‌گوييم: ظواهر قرآن حجّيت و مدركيّت دارد، و ما مي‌توانيم در موارد مختلف به معناهاي ظاهري آن تكيه نموده آن را مستقلاً مورد عمل قرار دهيم، و در گفتار و نظريات و استدلال‌هاي خويش به آن تمسك جوييم؛ زيرا ظواهر قرآن براي عموم مردم حجت و مدرك مي‌باشد. براي اين گفتار و نظريه درباره‌ي قرآن دلايل فراواني هست كه اينك قسمتي از آنها را در اينجا مي‌آوريم.42
آن‌گاه به تفصيل به ذكر ادلّه‌ي خويش مي‌پردازد كه به طور خلاصه چنين است:
اولاً قرآن كتاب مردم و همگاني است، پس بايد همگان آن را بفهمند؛ ثانياً قرآن سند نبوت پيامبر گرامي اسلام(ص) است و همه‌ي مردم را به مبارزه دعوت كرده است. نتيجه‌ي چنين گفتاري حجيت ظواهر قرآن است؛ ثالثاً پيامبر(ص) در روايت ثقلين كه فريقين آن را نقل كرده‌اند همگان را به تمسك به دو امانت سنگين فرا خوانده است و اين يعني حجت بودن ظاهر قرآن؛ رابعاً در احاديث فراواني، قرآن معيار و ملاك سنجش و ارزيابي احاديث قرار گرفته است؛ خامساً ائمه‌(ع) در بسياري موارد به ظواهر قرآن احتجاج و استدلال كرده‌اند و در پاره‌اي موارد با تكيه بر ظاهر قرآن، احكامي استخراج كرده‌اند كه مجموعه همه‌ي موارد، حاكي از حجت بودن ظواهر قرآن است و در آن ترديدي نيست.43
اما مرحوم علامه‌ي طباطبايي اگر چه شايد به دليل وضوح و روشني بحث، مبحث ويژه‌اي را به اين موضوع اختصاص نداده است؛ ولي در موارد عديده‌اي به اشاره يا تصريح، حجت بودن ظواهر قرآن، و حتي ظواهر كلام معصومين(ع) را پذيرفته و آن را طبيعي دانسته‌اند. مثلاً در بحث روايي ذيل آيه‌ي 115 سوره‌ي بقره از جمله چنين آورده‌اند:
اين را هم بايد دانست كه اگر آن‌طور كه بايد و شايد اخبا ائمه‌ي اهل بيت را در مورد عام و خاص، و مطلق و مقيد قرآن دقيقاً مورد مطالعه قرار دهيم، به موارد بسياري برخواهيم خورد كه از عام آن يك قسم حكم استفاده مي‌شود، و از همان عام به ضميمه‌ي مخصصش حكمي ديگر استفاده مي‌شود. مثلاً از عام آن در غالب موارد، استحباب؛ و از خاصش وجوب فهميده مي‌شود. و همچنين آنجا كه دليل نهي دارد از عامش كراهت و از خاصش حرمت و همچنين از مطلق قرآن حكمي و از مقيّدش حكمي ديگر استفاده مي شود. و اين خود يكي از كليدهاي اصلي تفسير در اخباري است كه از آن حضرات نقل شده، و مدار عده‌ي بي‌شماري از احاديث آن بزرگواران بر همين معنا است. و با در نظر داشتن آن شما خواننده مي‌تواني در معارف قرآني دو قاعده استخراج كني:
اول اينكه هر جمله از جملات قرآني به تنهايي حقيقتي را مي فهماند، و با هر يك از قيودي كه دارد از حقيقتي ديگر خبر مي‌دهد. حقيقتي ثابت و لايتغير، و يا حكمي ثابت از احكام را، مانند آيه‌ي شريفه‌ي «قل اللّه ثم ذرهم في خوضهم يلعبون» (انعام، 6/91) كه چهار معنا از آن استفاده مي‌شود. معناي اول از جمله‌ي «قل اللّه». و معناي دوم از جمله‌ي «قل اللّه ثم ذرهم». و معناي سوم از جمله‌ي «قل اللّه ثم ذرهم في خوضهم»؛ و معناي چهارم از جملات «قل اللّه ثم ذرهم في خوضهم يلعبون» كه تفصيل آن در تفسير خود آيه مي‌آيد، ان‌شاء‌الله. و شما مي‌توانيد نظير اين جريان را تا آنجا كه ممكن است همه‌جا رعايت كنيد….44
همچنين در پاسخ كساني كه با استناد به حديث ثقلين حجيت ظواهر قرآن را انكار مي‌كنند مي‌فرمايد:
اين حديث نمي‌خواهد حجيّت ظاهر قرآن را باطل كرده، آن را منحصر در ظاهر بيان اهل بيت(ع) كند. چگونه ممكن است چنين چيزي منظور باشد، با اينكه در متن همين حديث فرموده: «قرآن و عترت هرگز از هم جدا نمي‌شوند». و با اين بيان مي‌خواهد قرآن و عترت را با هم حجت كند. پس اين حديث به ما مي‌گويد قرآن بر معاني خود دلالت دارد، و معارف الهي را كشف مي‌كند. و اهل بيت(ع)، ما را به طريق اين دلالت هدايت نموده، به سوي اغراض و مقاصد قرآن راهنمايي مي‌كنند.45
و سرانجام اينكه در همين بحث و در پاسخ جماعتي ديگر مي‌نويسد:
ما در سابق هم گفتيم كه آيات قرآن، عموم افراد بشر از كافر و مؤمن، از آنان كه عصر رسول خدا(ص) را درك كردن، و آنان را كه درك نكردند دعوت مي كند به اينكه پيرامون قرآن تعقل و تأمل كنند. در بين آن آيات، خصوصاً آيه‌ي «أفلا يتدبرون القرآن و لو كان من عند غير اللّه لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً» (نساء، 4/82) دلالت روشني دارد بر اينكه معارف قرآن، معارفي است كه هر دانشمندي با تدبر و بحث پيرامون آن مي‌تواند آن را درك كند…. پس حق مطلب اين است كه راه به سوي فهم قرآن به روي كسي بسته نيست، و خود بيان الهي و ذكر حكيم، بهترين راه براي فهم خودش مي‌باشد.46

س ـ محكم و متشابه

اين بحث در البيان به اجمال و اختصار مطرح شده است. شايد اگر اين تفسير ادامه پيدا مي‌كرد، و به آيه‌ي هفتم سوره‌ي آل عمران مي‌رسيد با تفصيل بيشتري به اين مبحث توجه مي‌شد. همان‌گونه كه در الميزان چنين است و مرحوم علامه ذيل عنوان «بحث تفصيلي پيرامون محكم و متشابه و تأويل» صفحات فراواني را به بحث و بررسي پيرامون اين علم از علوم قرآني اختصاص داده است.47
در تعريف متشابه در البيان پس از ذكر آيه‌ي «منه آيات محكمات هن أم الكتاب و اُخر متشابهات…» (آل‌عمران، 3/7) چنين آمده است:
معناي كلمه‌ي «متشابه» واضح و روشن است. هيچ‌گونه تشابه و اجمالي در معناي آن نيست. «متشابه» لفظي را مي گويند كه داراي دو معنا و يا بيشتر از دو معنا باشد، و همه‌ي اين معاني هم نسبت به آن لفظ در يك درجه بوده باشند؛ به طوري كه وقتي آن لفظ گفته مي‌شود و هر يك از آن معناها يكسان و بدون تفاوت به ذهن شنونده تبادر و سبقت كند، در اينجا است كه بايد توقف شود و هيچ يك از آن معناها انتخاب نگردد تا آن‌گاه كه قرينه و شاهدي به دست آيد و مقصود گوينده را معين و روشن سازد.48
در الميزان ـ‌همان‌گونه كه اشاره شد‌ـ اين بحث با تفصيل بسيار بررسي شده است. در آغاز اين بحث، علامه ذيل عنوان «گفتار در مسأله‌ي محكم و متشابه» مي‌نويسد:
كلمه‌ي «محكم» اسم مفعول از باب اِفعال (اِحكام) است، و كلمه‌ي «متشابه» اسم فاعل از باب تفاعل (تشابه) است. و «اِحكام و تشابه» از الفاظي است كه معنايش در لغت روشن است. خداي متعال يك جا همه‌ي قرآن را «محكم» خوانده و فرموده: «كتاب اُحكمت آياته»(هود، 11/1) و درجاي ديگر همه اش را «متشابه» خوانده و فرموده: «كتاباً متشابها مثاني»(زمر، 39/23). منظور از اِحكام آن، اين است كه تمامي آن داراي نظمي متقن و بياني قاطع و محكم است. و منظور از تشابه آن اين است كه همه‌ي آياتش از نظر نظم و بيان، و داشتن نهايت درجه اتقان و نداشتن هيچ نقطه ضعف، شبيه به هم هستند. و چون به حكم آن دو آيه همه‌ي قرآن محكم و همه‌اش متشابه است، لذا در آيه‌ي مورد بحث ما كه آيات را به دو قسم محكم و متشابه تقسيم كرده، و فرموده بعضي از آياتش محكم و متشابه است مي‌فهميم منظور از اين محكم و متشابه به غير آن محكم و متشابه است. پس جا دارد در معناي محكم و متشابه در اين آيه بحث شود تا ببينيم منظور از آن چيست؟ و كدام دسته از آيات به آن معنا محكم و كدام به اين معنا متشابه است؟ و در معناي آن مفسران متجاوز از ده قول دارند.49
آن‌گاه به طور مشروح و مستوفي به بحث و بررسي و احياناً نقد پاره‌اي از اين اقوال مي‌پردازد.

جمع و تدوين قرآن

از آنچه تاكنون اشاره شد، ميزان توافق و هماهنگي الميزان و البيان را در بسياري از مباحث تفسيري و علوم قرآني به خوبي آشكار مي‌سازد. اما علي‌رغم اين وجوه مشترك، در پاره‌اي موارد، از جمله در بحث جمع قرآن، اختلاف نظر اساسي و روشني به چشم مي‌خورد كه نيازمند بحث و بررسي جدي و عميق است.
مؤلف البيان با ذكر دلايل متعدد در صدد اثبات اين نكته است كه جمع و تدوين قرآن و مصحف سازي آن در زمان حيات پيامبر(ص) و به شكل كنوني‌اش انجام گرفته است. در حالي كه مؤلف الميزان بر اين باور است كه اگر چه قرآن تماماً در زمان پيامبر(ص) به نگارش درآمد؛ اما جمع و گردآوري آن به شكل امروزي، امري است كه پس از رحلت پيامبر(ص) و در زمان خلفا به انجام رسيده است.

به عقيده‌ي مرحوم خويـي:

نسبت دادن جمع‌آوري قرآن به خلفا و دوران بعد از پيامبر(ص) يك امر موهوم و پندار غلط و بي‌اساس است كه با قرآن، سنت، اجماع و عقل مخالف مي‌باشد.50
و با اهتمام فوق‌العاده‌اي كه پيامبر(ص) و مسلمانان به قرآن داشته‌اند نمي‌توان پذيرفت كه جمع قرآن تا زمان ابوبكر به تأخير افتاد و او با شهادت دو نفر و نظارت آنها به جمع‌آوري قرآن پرداخت؛51بلكه اين امر از مواردي است كه پيامبر(ص) شخصاً در زمان حيات خود موفق به انجام آن شده‌اند.52
اما برخلاف اين عقيده، علامه‌ي طباطبايي به مناسبت بحث مفصلي كه در ذيل آيه‌ي نهم سوره‌ي حجر در زمينه‌ي تحريف‌ناپذيري قرآن مطرح كرده‌اند، درباره‌ي جمع قرآن نيز به اظهار نظر پرداخته و پس از ذكر بيش از ده روايت از روايات معروفي كه در كتب اهل سنت در اثبات جمع قرآن در زمان ابوبكر آمده است چنين آورده‌اند:
به طور مسلم جمع‌آوري قرآن به صورت يك كتاب بعد از درگذشت رسول خدا(ص) اتفاق افتاده [است].53
آن‌گاه پس از نقل چند روايت مبني بر اينكه برخي صحابه در زمان پيامبر(ص) قرآن را جمع‌آوري كردند، به نقد و توجيه آنها مي‌پردازد و مي‌نويسد:
نهايت چيزي كه اين روايات بر آن دلالت دارد اين است كه نامبردگان در عهد رسول خدا(ص) سوره‌ها و آيه‌هاي قرآن را جمع كرده بودند؛ و اما اينكه عنايت داشته بودند كه همه‌ي قرآن را به ترتيب سوره و آيه‌هايي كه امروز در دست ما است، و يا به ترتيب ديگري جمع كرده باشند دلالت ندارد. آري، اين طور جمع كردن تنها و براي اوّلين بار در زمان ابوبكر باب شده است. بعد از آنكه تدوين و جمع‌آوري قرآن در زمان ابوبكر شروع شد، در نتيجه‌ي ادامه‌ي اين كار، قرآن‌هاي مختلفي و قرائت‌هاي زيادي به وجود آمد و لذا عثمان براي بار دوم به جمع‌آوري آن پرداخت.54
همچنين پس ازنقل يك دسته‌ي ديگر از روايات در اين باب مي‌نويسد:
از مجموع آنها بر مي‌آيد كه جمع‌آوري قرآن در نوبت اوّل [در زمان ابوبكر] عبارت بوده از جمع‌آوري سوره‌ها كه يا بر شاخه‌هاي نخل و يا در سنگ‌هاي سفيد و نازك و يا كتف‌هاي گوسفند و غير آن و يا در پوست و رقعه‌ها نوشته شده بود، و پيوستن آيه‌هايي كه نازل شده و هر كدام در دست كسي بوده به سوره‌هايي كه مناسب آن بوده است.
و اما جمع در نوبت دوم يعني جمع در زمان عثمان، عبارت بوده از اينكه جمع اول را كه آن روز دچار تعارض نسخه‌ها و اختلاف قرائت‌ها شده بود به يك جمع منحصر كردند.55
ايشان اين عقيده را نه تنها در الميزان، بلكه در برخي ديگر از نوشته‌هايشان نيز با صراحت بيان كرده‌اند. چنانچه مثلاً در كتاب مختصر اما بسيار مفيد «قرآن در اسلام» مي‌نويسند:
پس از رحلت پيامبر اكرم(ص)، علي(ع) كه به نص قطعي و تصديق پيغمبر اكرم(ص) از همه مردم به قرآن مجيد آشناتر بود، در خانه‌ي خود به انزوا پرداخت و قرآن مجيد را به ترتيب نزول در يك مصحف جمع فرمود. و هنوز6 ماه از رحلت نگذشته بود كه فراغت يافت و مصحفي كه نوشته بود به شتري بار كرده پيش مردم آورده نشان داد؛56 و پس از يك سا ل و خورده‌اي كه از رحلت گذشته بود جنگ يمامه درگرفت؛ و در اين جنگ هفتاد نفر از قرّاء كشته شدند. مقام خلافت از ترس اينكه ممكن است جنگ ديگري براي مسلمانان پيش‌آمد كند و بقيه قرّاء كشته شوند، و در اثر از بين رفتن حَمَلِه‌ي قرآن خود قرآن از بين برود به فكر افتاد كه سور و آيات قرآني را در يك مصحف جمع‌آوري كند.
به دستور مقام خلافت، جماعتي از قرّاء صحابه با تصدّي مستقيم زيدبن ثابت صحابي، سور و آيات قرآني را از الواح و سُعُف و كتفها كه در خانه‌ي پيامبر اكرم(ص) به خط كتّاب وحي يا پيش قرّاءِ صحابه بود جمع‌آوري كرده، در يك مصحف قرار دادند و نسخه‌هايي از آن به اطراف و اكناف فرستاده شد.57
در پايان اين بحث بايد اضافه كرد كه با نگاهي اجمالي به دلايل و شواهد اين دو تفسير در زمينه‌ي جمع قرآن، به نظر مي‌رسد عقيده‌ي مرحوم طباطبايي به واقعيت نزديك‌تر باشد. زيرا مؤلف البيان ظاهراً دو نكته‌ي حفظ و نگارش قرآن در زمان پيامبر(ص) و جمع و تدوين آن در يك مصحف را يكي فرض كرده و بر اين اساس اعتقاد پيدا كرده است كه مصحف‌سازي هم در زمان حيات پيامبر(ص) انجام گرفته است. حال آنكه آنچه از تاريخ قطعي به دست مي‌آيد اين است كه تدوين قرآن در يك مصحف پس از رحلت آن حضرت صورت گرفته است.

پايان سخن

در خاتمه‌ي مقال بد نيست به اين نكته هم اشاره شود كه از تفسير همان يك سوره‌اي كه در البيان آمده چنين استنباط مي‌شود كه شيوه‌ي تفسيري مرحوم خويي بر اين منوال بود كه در آغاز بحث پيرامون هر سوره، ابتدا به محل نزول آن توجه داشت و در اين زمينه هم مانند الميزان سعي داشت قبل از رجوع به روايات در تعيين مكي يا مدني بودن سوره، از قراين و شواهد موجود در همان سوره اين نكته را به دست آورد. پس از آن درباره‌ي فضيلت سوره‌ي مورد نظر به تحقيق مي پردازد. در ادامه، بحث از تعداد آيات آن سوره را مورد بررسي قرار مي‌دهد؛ و تحت عنوان «هدف سوره» شبيه آنچه در الميزان ذيل عنوان «بيان» آمده، شرح و توضيح هدف يا اهداف مورد نظر سوره اقدام مي‌كند. بعد از اين مقدمات به تفسير تك‌تك آيات مي‌پردازد و در آغاز تفسير، به شرح لغت و مفردات، و يا تركيب‌ها و جملات مي‌پردازد و از اعراب و حركات، و كيفيّت قرائات سخن مي‌گويد. و سرانجام به تفسير آيه اقدام مي‌كند. البته در بحث از واژه‌ها يا اعراب و قرائات ـ همان‌گونه كه در آغاز بحث بدان اشاره كرد ـ هرجا كه ضرورت اقتضا كند بدان مي‌پردازد.
در پايان از خداي بزرگ براي روح بلند اين دو فقيد سعيد، علوّ درجات، و رضوان و غفران الهي طلب مي‌كنيم.

پاورقيها:

1. مجله‌ي نور علم، 47/70.
2. حق و باطل/90.
3. اين نكته نيز جالب توجه است كه آن دو مرحوم در دوران تحصيل با هم مباحثه مي‌كردند. البته اين مباحثات بيشتر مربوط به فقه و اصول است؛ اما اگر جهاتي ديگر، نظير تفسير را هم شامل شود شايد بعيد نباشد. مجله‌ي نور علم، 47/58.
4. بيان در علوم و مسايل كلي قرآن، 1/28.
5. همان، 1/28ـ30.
6. بررسي‌هاي اسلامي/8.
7. الميزان، 1/15،16.
8. يادنامه‌ي علامه‌ي طباطبايي/174.
9. همان، 1/28‌،29.
10. الميزان، 1/7.
11. يادنامه‌ي علامه‌ي طباطبايي/ 196‌،197.
12. بيان در علوم و مسايل كلي قرآن،1/29.
13. الميزان،1/7ـ 9.
14. همان/9ـ12.
15. بيان در علوم و مسايل كلي قرآن،1/29.
16. الميزان،1/19. به عقيده‌ي ايشان شيوه‌ي تفسيري قرآن به قرآن «طريقه‌ي جديدي نيست؛ بلكه قديمي‌ترين طريقه‌اي است كه در فن تفسير سلوك شده و طريقه‌ي معلمين تفسير ـ‌سلام‌اللّه عليهم‌ـ است.» الميزان،1/21.
17. بيان در علوم و مسايل كلي قرآن،1/17.
18. همان/31.
19. همان/30.
20. همان/29.
21. همان/30.
22. الميزان،1/10.
23. همان/17ـ20. نيز بنگريد: قرآن در اسلام/74ـ 78.
24. بيان درعلوم ومسايل كلي قرآن،1/30،31.
25. همان/37.
26. همان.
27. همان/51،52.
28. الميزان،1/18‌، 19.
29. همان/21.
30. بيان در علوم و مسايل كلي قرآن،1/12ـ13.
31. الميزان،1/93.
32. بيان در علوم و مسايل كلي قرآن،1/281.
33. همان/282.
34. الميزان،12/146.
35. به عقيده‌ي ايشان «تنها عده‌اي از محدثان شيعه، و عده‌اي نيز از علماي اهل سنت نظريه وقوع تحريف را پذيرفته‌اند.» كه به هيچ وجه نبايد به سخنان و اقوال آنان توجه كرد. (بيان در علوم و مسايل كلي قرآن،1/282).
36. الميزان،12/157.
37. بيان در علوم و مسايل كلي قرآن،2/17‌، 18.
38. همان/7.
39. الميزان،15/303.
40. همان،10/219.
41. همان،2/611‌،612.
42. بيان در علوم و مسايل كلي قرآن،1/367.
43. همان/367 ـ372.
44. الميزان،1/392.
45. همان،3/143.
46. همان/130ـ133.
47. اين موضوع از صفحه‌ي 49جلد سوم ترجمه‌ي الميزان آغاز مي‌شود و تا صفحه‌ي 135 ادامه دارد.
48.بيان در علوم و مسايل كلي قرآن،1/380.
49. الميزان، 3/49،50.
50. بيان در علوم و مسايل كلي قرآن،1/362.
51. همان/359.
52. همان/350ـ363.
53. الميزان، 12/175.
54. همان/ 175‌،176.
55. همان/180.
56. درباره‌ي اين مصحف و اين‌كه علي(ع) اوّلين جامع قرآن پس از رحلت پيامبر(ص) است، در صفحات 168و 169 جلد دوازدهم الميزان سخن گفته است.
57. قرآن در اسلام/162‌، 163.

مقالات مشابه

نقش غرر آيات در تفسير الميزان با تكيه بر آيات 82و83 سوره «يس»

نام نشریهمعرفت

نام نویسندهعلی حاجی‌خانی, کاووس روحی برندق, محمد آسنجرانی

تفسير الميزان و قرائات غيرمتداول

نام نشریهمعرفت

نام نویسندهسیدرضا مؤدب, علی خوشنویس

روش شناسى اجتهادى تفسير قرآن به قرآن در الميزان

نام نشریهمعرفت

نام نویسندهعلی راد, علی محمد سویزی

بررسي ديدگاه تفسيري علامه طباطبايي در تفسير آيه تبيان

نام نشریهمطالعات تفسيري

نام نویسندهعلی نصیری, سیدمصطفی مناقب, سیدکریم خوب‌بین خوش‌نظر

ديدگاه تفسيري علامه طباطبايي پيرامون روابط بين‌الملل

نام نشریهمطالعات تفسيري

نام نویسندهفتحیه فتاحی‌زاده, مرضیه محصص

بررسي برداشت‌هاي تفسيري علامه‌طباطبايي درباره آيات مربوط به لوح محفوظ

نام نشریهمطالعات تفسيري

نام نویسندهسیدمرتضی حسینی شاهرودی, محمدعلی وطن‌دوست

چگونگي نقد آراء فخررازي در تفسير الميزان

نام نشریهمطالعات تفسيري

نام نویسندهعباس مصلایی‌پور, امان‌الله ناصری کریم‌وند